یکی بود یکی نبود. لاکپشتی بود که در آبگیری لانه داشت. ازقضا دو مرغابی نیز در آن آبگیر زندگی میکردند که با لاکپشت دوستی و رفاقت نزدیکی داشتند. لاکپشت و مرغابیها سالها بود که در آنجا میزیستند. آنها از روزی که یکدیگر را دیده بودند باهم دوست شده بودند.
بخوانیدTag Archives: لاک پشت
قصه کودکانه پیش از خواب: چطور جوجهها از تخمهایشان بیرون آمدند؟
پستچی محله یک نامه برای خانم مرغه آورده بود. خانم مرغه هم پس از باز کردن نامه اینطور خواند: «دوست عزیزم، خانم مرغه سلام! من ده تخم گذاشتهام، دلم میخواهد آنها تبدیل به ده جوجهي سالم بشوند. تو این کار را به خوبی میدانی لطفاً بیا و کمکم کن. متشکرم.»
بخوانیدافسانه قدیمی: لاکپشتی با نشانه ی سفید / پاداش کمک به یک جاندار
«آه فنگ» ماهیگیر تهیدست اما بسیار مهربانی بود. یک روز او لاکپشت بزرگی را از آب گرفت که نشانه سفیدی روی سرش بود. لاکپشت آنقدر غمگین بود که «فنگ» دلش نیامد او را بخورد.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: دختر نارنج و ترنج و 4 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه قصهگو #59
فهرست قصه های این مجموعه: 1- دختر نارنج و ترنج 2- دوستی دختر و پرندهها 3- سیاره ی تاریک 4- لاک پشت و لاکش 5- افسانه ای از لهستان
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: مسواك كوچولوی تنها و 4 قصه دیگر / با صدای: مریم نشیبا #15
فهرست قصه های این مجموعه: 1- مسواك كوچولوی تنها 2- سنگی روی ریل قطار 3- شبی كه موش كوچولو بیدار ماند 4- لاكپشت كوچولوی قهرمان 5- مامان کلاغ مهربان
بخوانید