یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، توی این دنیایی که هست هزار بود و نبود، یه جایی اون دوردورا، توی صحرای کبود، بود یه مرداب بزرگ، با آبی سبز و کثیف. توی اون مرداب سبز، یه دونه هم ماهی نبود. اما بچه های خوب، می دونید اون تو چی بود؟
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قورباغه
قصه صوتی کودکانه اگر این چوب مال من بود…
روزی از روزها، آقا قورباغه و سنجاب و میمون و خارپشت، چوب تراشیده شدۀ زیبایی پیدا کردند. قورباغه چوب را برداشت و مدتی آن را برانداز کرد. واقعاً زیبا بود.
بخوانیدداستان کودکانه: قورباغهای که شاهزاده شد || به قولت عمل کن!
روزی روزگاری، پادشاهی بود که یک دختر داشت. این دختر، همهچیز داشت و هیچچیز کم نداشت. او اتاقی پر از اسباببازی، یک کرهاسب برای سواری و کمدی پر از لباسهای زیبا داشت؛ اما با تمام اینها، او تنها بود.
بخوانیدقصه شب کودک: گنجشک دانا و قورباغه || هرچیز به جای خویش نیکوست
قصه شب: روزی روزگاری گنجشکی دانا بالای یک رودخانه پرواز میکرد. گنجشک رفت و رفت و رفت تا اینکه یکدفعه تشنه شد. این بود که با خودش گفت: «بروم پایین آب بخورم بعد دوباره پرواز کنم.»
بخوانیدقصههای لافونتن: قورباغههایی که یک شاه میخواستند || عاقبت حق نشناسی
داستان آموزنده: در یک آبگیری دستهای از قورباغهها زندگی میکردند و به آزادی، هر کار دلشان میخواست میکردند. روزی به فکر افتادند که از خدا بخواهند پادشاهی برای آنها بفرستد
بخوانید