زنبور کوچولو غمگین و غصه دار به لانه برگشت و یک گوشه کِز کرد. مادرش پرسید: چیه زنبورک؟ چرا پکری؟ زنبورک گفت: «از دست کرم ابریشم نازک نارنجی قهرو» و به درخت توت خیره شد...
بخوانیدTag Archives: قهر کردن
قصه صوتی کودکانه: پونه حرف بزن / مریم نشیبا
پدر پونه به سفر رفته بود. از وقتی پدر پونه به سفر رفته بود، پونه اصلاً حرف نمیزد. او خیلی مهربان بود و به حیوانات جنگل کمک میکرد.
بخوانیدقصه کودکانه: قهر اسباببازیها | از اسباب بازی ها مراقبت کنیم
گلدونه یک دختر کوچولوی نامرتب بود. همیشه اسباببازیهایش اینطرف و آنطرف پخشوپلا بود. آنها را جمع نمیکرد و در گنجه نمیگذاشت. هر شب مادر مجبور بود اسباببازیهای او را جمع کند؛ ولی بعضی وقتها که مادر کارش زیاد بود و اسباببازیها را جمع نمیکرد
بخوانیدقصه کودکانه: چشمک، چرا قهری؟ | با همدیگه قهر نباشیم
چشمک، یک قورباغهی کوچولو سبز بود که در یک آبگیر زندگی میکرد. او معمولاً کنار آبگیر مینشست و قورقور میکرد. گاهی هم بازی میکرد و بعدش چرت میزد. بعضی وقتها که هوا خوب و آفتابی بود، فاطمه کوچولو به آبگیر میآمد.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: خورشید خانم قهر نکن!
هوا گرم و آفتابی بود. زونی حلزون و خاری خارپشت، در گوشهای از باغ نشسته بودند. آنها تازه از خواب زمستانی بیدار شده بودند. زونی حلزون خمیازهای کشید، شاخکهایش را رو به خورشید گرفت و گفت: «کاشکی میشد خورشید همیشه به ما بتابد و ما را گرم کند.»
بخوانید