سالهای سال پیش، توی یک دهکدهی کوچولو، پیرزن کوچولویی تنهای تنها، توی یک خانهی کوچولو زندگی میکرد. یک روز که پیرزن کوچولو چیزی برای خوردن نداشت، از خانه بیرون رفت و یک گردوی کوچولو پیدا کرد؛ کجا؟ درست زیر یک درخت کوچولوی گردو؛
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه گویی
قصه کودکانه روستایی: بانتو / تربیت فرزند بر اساس سعی و کوشش
روزی روزگاری، توی یکی از دهکدههای افریقا، پسری به اسم بانتو با پدر و مادر و برادر کوچکش زندگی میکرد. پدر بانتو شکارچی بود. بانتو دوست داشت با پدرش به شکار برود؛
بخوانیدقصه کودکانه روستایی: کلوچه گردویی چه مزهای داشت؟ / پیشآمدهای دوران کودکی، درسهای بزرگی برای زندگی آینده هستند
یکی بود یکی نبود. کنار یک تپهی سبز، خانهی کوچکی بود. توی این خانه، دهقانی با همسرش زندگی میکرد. دهقان و همسرش دو پسر و یک دختر داشتند. اسم پسر کوچکشان یونس بود. آنها یک گوسفند چاق و پشمالو هم داشتند.
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: سه خرس / قصه می تواند هدف آموزشی داشته باشد
توی یک جنگل بزرگ، زیر یک درخت سرسبز و پربرگ، یک خانهی کوچک بود. توی این خانه سه خرس زندگی میکردند؛ بابا خرسه، ننه خرسه و بچه خرسه.
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: بخت بد / تصمیم عجولانه، پیامد بدی دارد
روزی روزگاری، در یک دهکدهی کوچک مردی به اسم پانوس زندگی میکرد. پانوس مرد خوب و مهربانی بود؛ اما یک عیب بزرگ داشت: همیشه عجله میکرد و میخواست هر کاری را زود تمام کند.
بخوانید