Tag Archives: قصه کودکانه

یک روز استن و الی (یا همون لورل و هاردی خودمون) تصمیم گرفتند به دوچرخه‌سواری بروند. اما استن با دوچرخه اش تصادف کرد و تمام خوراکی ها را له و لورده کرد. برای همین، اصلاً بهشون خوش نگذشت...

در یک مزرعه، حیوانات اهلی زندگی می کردند. روباه مکار نقشه می کشید تا به مزرعه حمله کند و مرغ و خروس ها را شکار کند. اما گربه کوچولو با یک نقشه عالی، درس خوبی به روباه داد تا دیگر به مزرعه نیاید.

ناقلا واقعاً یک گربه ناقلا بود و همه اش به دنبال شکار پرنده ها بود. اما ماجراهای این قصه درس خوبی به ناقلا داد تا دست از آزار و اذیت پرنده ها بردارد.

«گربه چکمه پوش» قصه گربه عجیب و سخنگویی است که بسیار زررنگ است و با هزار حقه و ترفند، صاحب فقیر خود را به پادشاهی می رساند.

یک نهنگ کوچولو بود که هروقت از سوراخ روی سرش آب را به هوا پرتاب می کرد یک فواره رنگین کمانی درست می شد. برای همین بقیه نهنگ‌ها به او حسودی می کردند تا اینکه نهنگ کوچولو با دو ماهیگیر آشنا می شود