بایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه کودکانه

قصه کودکانه: پستچی شهر مهربانی || نامه ای به یک نامه رسان

قصه-کودکانه-پستچی-شهر-مهربانی

زیر آسمان آبی قصه‌ها، شهر کوچکی بود، قشنگِ قشنگ و پر از خانه‌های رنگارنگ. توی این خانه‌ها مردمانی زندگی می‌کردند خوب و مهربان. یکی از این مردمانِ خیلی خوب آقای پستچی بود که همه او را خیلی‌خیلی دوست داشتند.

بخوانید

قصه کودکانه: کی در زمستان خواب بود؟ || خواب زمستانی خاله خرسه

قصه-کودکانه-کی-در-زمستان-خواب-بود؟

در یک روز قشنگ بهاری، قطره‌ی شبنمی از روی برگ گل سرخ افتاد روی دماغ پروانه خانم و او را از خواب بیدار کرد. پروانه خانم چشمان قشنگش را که باز کرد دید ای‌وای خدا جان، بهار شده! خوشحال و خندان بال‌های رنگارنگش را تکان داد و رفت به خانه‌ی خاله‌خرسه و تق و تق و تق در زده. ولی هیچ‌کس در را باز نکرد.

بخوانید

قصه کودکانه: مار کوچولوی تنها || دوستی و مهربانی چقدر خوبه!

قصه-کودکانه-مار-کوچولوی-تنها

روزی روزگاری، زیر تخته‌سنگ بزرگی، مار کوچولویی با مادرش زندگی می‌کرد. هرروز صبح مادرِ مار کوچولو برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون می‌رفت و شب برمی‌گشت. مار کوچولو مجبور بود تنهای تنها توی لانه تاریکشان بماند و منتظر برگشتن مادرش شود.

بخوانید

قصه کودکانه: درخت کاج || هرچیز که خوار آید، یک روز به کار آید!

قصه-کودکانه-درخت-کاج

در جنگلی بزرگ و زیبا، درختان بسیار زیادی وجود داشتند. درخت هلو، درخت انار، درخت آلبالو و درخت گیلاس. همه‌ی این درختان، در بهار شکوفه می‌دادند و پرگل و زیبا می‌شدند و در تابستان با میوه‌های آبدار و خوشمزه‌شان، باعث خوشحالی حیوانات جنگل می‌شدند. فقط درخت کاج بود که میوه و شکوفه‌ای نداشت.

بخوانید