Tag Archives: قصه کهن ایرانی

قصه‌های گلستان:تاثیر هم‌نشین بدنام || با هر که نشستی، مثل همانی

قصه-هاي-گلستان-و-ملستان-هم‌

دسته ای از راهزنان راه کاروانی را بسته بودند و دارایی مسافران را برده بودند. وقتی خبر به شهر رسید حاکم دستور داد لشکری انبوه فراهم آوردند و فرسخ‌ها دورتر از محل واقعه، اطراف بیابان وسیع را در محاصره گرفتند

بخوانید

قصه‌های گلستان: داستان سه گاو و فریب روباه | عاقبت نفاق و دودستگی

قصه-هاي-گلستان-و-ملستان-فري

یک روز روباه آمد پیش شیر و گفت: «ارباب، وضعم خیلی خراب است، هیچی پیدا نمی‌شود، آمدم ببینم اینجاها در خدمت شما گوشتی چیزی نیست؟» شیر گفت: «به جان عزیزت من هم یک هفته است گوشت نخورده‌ام.

بخوانید