قصه شب: روزی روزگاری خرگوشی از لانهاش بیرون رفت. برای چی؟ برای اینکه غذایی پیدا کند و برای بچههایش ببرد. غذای خرگوش چییه؟ هویج و کلم و کاهو و از اینجور چیزها...
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه پیش از خواب
قصه شب کودک: مگسها و مربای هویج || مگس، آلوده است
قصه شب: روزی از روزها خانم خانه برای پسر کوچولویش مربا خرید. چه مربایی؟ مربای خوشمزهی هویج. بله... بعد توی آشپزخانه درِ ظرفِ مربا را باز کرد و از آن یککم توی کاسهی آقا کوچولو ریخت و رفت.
بخوانیدقصه شب کودک: بازی قاشق و چنگال
قصه شب: روزی از روزها توی یک اتاق قشنگ و کوچولو، مادری مهربان یک سفرهی قشنگ و کوچولو پهن کرد. بعد به پسر کوچولویش گفت: «بیا بنشین کنار سفره. از امروز دیگر باید با قاشق و چنگال خودت غذا بخوری.
بخوانیدقصه شب کودک: جوجه کلاغ و جوجه گنجشک || آرزوی خوب داشته باشیم
قصه شب: روزی روزگاری جوجه کلاغی و جوجه گنجشکی همسایه بودند. آشیانهی کلاغها روی درخت کاج بود و آشیانهی گنجشکها هم روی درخت چنار. این دو تا درخت هم کنار هم بودند. پس کلاغها و گنجشکها هم اینطوری همسایه بودند.
بخوانیدقصه شب کودک: مگسها و شیرینی || مگس، آلوده است
قصه شب: روزی از روزها دو تا مگس اینور و آنور پر میزدند و به هر جا سر میزدند تا چیزی برای خوردن پیدا کنند. اسم یکی «وِزی» بود و اسم آنیکی هم «ویزی» بود. وزی و ویزی همینطور که میرفتند به پنجرهی باز یک اتاق رسیدند.
بخوانید