برف سفیدی سرتاسر کوهستان را پوشانده بود و هیچ موجود زندهای دیده نمیشد. اما، روباه مکاری که خیلی گرسنه بود در میان برف و یخ به دنبال غذا میگشت. روباه مکار میدانست که خانه مرد شکارچی در همان دوروبر است. حتماً او هم برای شکار از خانه بیرون رفته است.
بخوانیدTag Archives: قصه پیش از خواب
قصه کودکانه پیش از خواب: از کی باید تشکر کرد؟
زمین که تمام زمستان را در زیر دامنی از برف خوابیده بود، ناگهان از خواب بیدار شد. دامن سفید برفی را کناری زد. موهای سبز و زیبایش دوباره رشد کرده بودند به طرف غرب نگاهی انداخت و بعد به طرف شرق متوجه شد.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: میمون کوچولوی مهربان
یک روز میمون کوچولویی بالای درخت بلندی نشسته و از آن بالا به اطراف نگاه میکرد. میمون چشمش به عمو زرافه افتاد که کنار رودخانه ایستاده و آب میخورد. عمو زرافه با سختی تمام اول روی دو پا خم شد و بعد که خوب دولا شد گردنش را پایین آورد و از آب رودخانه نوشید.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: آدم برفی بدون چشم
«زود باشید بیایید اینجا زود باشید!» یک دسته بچههای قد و نیمقد باهم در حال بازی کردن و خندیدن بودند. یکی از آنها با دیدن آدمبرفی سفید و زیبا بچههای دیگر را خبر کرد تا بیایند و از نزدیک او را تماشا کنند.
بخوانیدقصه کودکانه: ننه سرما / دختر مهربان در سرزمین خوشبختی
زنی بود که شوهرش مرده بود و دو دختر داشت. یکی از دخترها زرنگ و زیبا و دختر دیگر زشت و تنبل بود. دختر زشت، دختر واقعی بیوهزن بود و دختر زیبا، دختر شوهرش. برای همین بیوهزن او را دوست نداشت و مجبورش میکرد تا همهی کارهای سخت خانه را بهتنهایی انجام بدهد.
بخوانید