Tag Archives: قصه پیش از خواب

قصه آموزنده کودکانه: خرچنگ و عنکبوت / چاه نکن بهر کسی، اول خودت، بعداً کسی

قصه-کودکانه-چینی-خرچنگ-و-عنکبوت

عنکبوت، خیلی گرسنه شده بود و هرچه صبر می‌کرد هیچ حشره‌ای به سراغ تارهایش نمی‌آمد. از دور چشمش به موجودی خورد که از کنار ساحل داشت به آن‌طرف می‌آمد. با خوشحالی درحالی‌که نور امیدی در دلش جوانه زده بود، به انتظار شکار، بی‌حرکت پشت سنگی پنهان شد.

بخوانید

قصه آموزنده کودکانه: کهنه بودن لباس عیب نیست / بی توجهی به لباس عیب است

قصه آموزنده کودکانه: کهنه بودن لباس عیب نیست / بی توجهی به لباس عیب است 1

در راهِ رفتن به مدرسه «شیاولونگ» و «شیاولی» چشمشان به «شیاوگانگ» افتاد. چیزی که نظر آن‌ها را به خود جلب کرد شلوار کهنه و وصله زده‌ی شیاوگانگ بود. دو تا دایره‌ی بزرگ پشت باسن شیاوگانگ به شلوارش وصله شده بود.

بخوانید

قصه های برادران گریم: پسری که از هیچ‌چیز نمی‌ترسید / مبارزه با اشباح و اجنه

قصه های برادران گریم: پسری که از هیچ‌چیز نمی‌ترسید / مبارزه با اشباح و اجنه 2

روزی، روزگاری پسری بود که حوصله‌اش از خانه ماندن سر رفته بود و چون از هیچ‌چیز نمی‌ترسید، فکر کرد: «می‌روم و تمام دنیا را می‌گردم. این‌طور، دیگر حوصله‌ام سر نمی‌رود و زمان به نظرم طولانی نمی‌آید. به‌علاوه می‌توانم تجربه‌های زیادی کسب کنم.»

بخوانید

قصه های برادران گریم: راز خوشبختی / خوش‌ قولی برایت خوشبختی می‌آورد

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-راز-خوشبختی

در زمان‌های قدیم، وقتی‌که همه‌ی دخترها باید نخ‌ریسی را یاد می‌گرفتند، دختری بود که دوست نداشت نخ بریسد. هر چه مادرش او را نصیحت می‌کرد، فایده نداشت و دختر حتی طرف چرخ نخ‌ریسی هم نمی‌رفت. روزی مادرش آن‌قدر از دست او عصبانی شد که کتک مفصلی به او زد.

بخوانید

قصه آموزنده: نوه و پدربزرگ / به افراد کهنسال احترام بگذاریم

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-نوه-و-پدربزرگ

پیرمردی بود که با پسر، عروس و نوه‌اش در خانه‌ای زندگی می‌کرد. چشم‌های پیرمرد ضعیف شده بود و خوب نمی‌دید. گوش‌هایش سنگین شده بود و خوب نمی‌شنید، زانوهایش هم موقع راه رفتن می‌لرزید. وقتی‌که سر میز غذا می‌نشست، از ضعف و پیری قاشق در دستش می‌لرزید و غذا روی میز می‌ریخت.

بخوانید