یک خیاط و یک آهنگر باهم از شهری که در آن هرکدام سرگرم کار و حرفه خود بودند برمیگشتند. خورشید کمکم در پس کوهها پنهان شد
بخوانیدTag Archives: قصه پریان
افسانهی پاداش کُنت جوان / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پیرزنی بود که با گله غاز خود، تنها در کلبه ای محقر در میان کوهها زندگی میکرد.
بخوانیدافسانهی پری دریایی / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران گذشته آسیابانی بود که با همسرش در خوشی و شادمانی زندگی میکرد. آنها پول فراوان و حتی پس انداز کافی داشتند
بخوانیدافسانهی تابوت شیشهای / قصهها و داستانهای برادران گریم
نباید گفت یک خیاط فقیر هرگز نمیتواند به افتخارات و درجات بالا دست یابد. مهم این است که گوشبهزنگ و هوشیار باشد تا درهای اقبال به رویش باز شود.
بخوانیدافسانهی گنجشک و بچههایش / قصهها و داستانهای برادران گریم
گنجشکی چهارتا از بچههایش را به آشیانه پرستو برد و بزرگ کرد. جوجه گنجشکها تازه پر درآورده بودند که روزی باد سهمگینی آشیانه آنها را فرو ریخت.
بخوانید