یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. سه نفر بودند که تصمیم گرفته بودند همیشه باهم سفر کنند و در هر شهری که خواستند، کار کنند...
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه پریان
افسانهی فرزندان پادشاه / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پادشاهی بود که پسری کوچک داشت. پیشگویان پیشبینی کرده بودند وقتی پسرک به سن شانزدهسالگی برسد گوزنی او را میکشد.
بخوانیدافسانهی قبرِ کودک / قصهها و داستانهای برادران گریم
مادری بود که پسری هفتساله داشت. پسر این زن چهرهای زیبا و خوشایند داشت و هر کس که او را میدید خوشش میآمد.
بخوانیدافسانهی هانسِ جوجهتیغی / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، کشاورزی بود که از مال و ثروت دنیا بهره فراوان داشت، و تنها چیزی که نداشت اولاد بود.
بخوانیدافسانهی سه داستان کوتاه درباره وزغها / داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، دختر کوچکی بود که مادرش هرروز موقع ظهر به او یک ظرف شیر و چندتکه نان میداد...
بخوانید