یک روز روباه آمد پیش شیر و گفت: «ارباب، وضعم خیلی خراب است، هیچی پیدا نمیشود، آمدم ببینم اینجاها در خدمت شما گوشتی چیزی نیست؟» شیر گفت: «به جان عزیزت من هم یک هفته است گوشت نخوردهام.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه های گلستان
داستان حضرت علی علیه السلام و شمردن موی ریش || دانش بیفایده
در یکی از روزهای سال آخر زندگی حضرت علی علیهالسلام بود. علی بعد از ادای نماز بر منبر نشست، خطبهای خواند و مردم را به آنچه خیر و صلاحشان بود موعظه کرد.
بخوانیدداستان: گدای نابینا و دزد بینوا || حساب ذره المثقال
مرد بینوایی به جستجوی کار از شهری به شهری سفر کرد. در آنجا کاری پیدا کرد و مدتی به قناعت زندگی کرد تا قدری پول پسانداز کرد، ولی یک روز بیکار شد.
بخوانید