Tag Archives: قصه های گلستان

قصه‌های گلستان: سفر تجربه || سرانجام تربیت نادرست و لوس کردن بچه

قصه-هاي-گلستان-و-ملستان-سفر

پدر خوشحال بود و مادر هم خوشحال بود که بعد از چند تا دختر قد و نیم قد، حالا خدا به آن‌ها یک پسر داده است. خدا کار خودش را کرده بود و حالا بقیۀ کار در دست پدر و مادر بود: نگهداری و تربیت.

بخوانید

داستان: لوطی انتری و جدال عمو علی || سرگرمی بی‌فایده و لهو و لعب

قصه-هاي-گلستان-و-ملستان-لوط

این داستان، حکایت سرگرمی‌های بی‌فایده و لهو و لعب‌های بی‌ارزشی است که امروزه در شبکه‌های اجتماعی همچون اینستاگرام رواج یافته است: همت آباد شهری بود مانند علی‌آباد، با همه جور آدم و زندگی فراهم. نه اینکه غم نداشتند، یا چیزی کم نداشتند. هر جا که آدمی هست یک بیش و کمی هست.

بخوانید

قصه‌های گلستان:تاثیر هم‌نشین بدنام || با هر که نشستی، مثل همانی

قصه-هاي-گلستان-و-ملستان-هم‌

دسته ای از راهزنان راه کاروانی را بسته بودند و دارایی مسافران را برده بودند. وقتی خبر به شهر رسید حاکم دستور داد لشکری انبوه فراهم آوردند و فرسخ‌ها دورتر از محل واقعه، اطراف بیابان وسیع را در محاصره گرفتند

بخوانید