پدر خوشحال بود و مادر هم خوشحال بود که بعد از چند تا دختر قد و نیم قد، حالا خدا به آنها یک پسر داده است. خدا کار خودش را کرده بود و حالا بقیۀ کار در دست پدر و مادر بود: نگهداری و تربیت.
بخوانیدTag Archives: قصه های گلستان
قصههای گلستان: آزادی و آزادگی || قناعت، مایۀ عافیت است
خلیفه عباسی تازه به خلافت رسیده بود و خبر رسید که بعضی از سرجُنبانان، نافرمانی میکنند. ناچار خلیفه ازیکطرف سرکشان را تهدید میکرد و از طرف دیگر دوستان را مینواخت
بخوانیدداستان: لوطی انتری و جدال عمو علی || سرگرمی بیفایده و لهو و لعب
این داستان، حکایت سرگرمیهای بیفایده و لهو و لعبهای بیارزشی است که امروزه در شبکههای اجتماعی همچون اینستاگرام رواج یافته است: همت آباد شهری بود مانند علیآباد، با همه جور آدم و زندگی فراهم. نه اینکه غم نداشتند، یا چیزی کم نداشتند. هر جا که آدمی هست یک بیش و کمی هست.
بخوانیدقصههای گلستان: حساب سرنوشت || نجات از مرگ بهخاطر مهر و محبت
سفر دریا بود و کشتی از ساحل حرکت کرد. مسافران کشتی چند تن از بازرگانان بودند که به تجارت میرفتند و دسته ای از جهانگردان که به سیاحت میرفتند.
بخوانیدقصههای گلستان:تاثیر همنشین بدنام || با هر که نشستی، مثل همانی
دسته ای از راهزنان راه کاروانی را بسته بودند و دارایی مسافران را برده بودند. وقتی خبر به شهر رسید حاکم دستور داد لشکری انبوه فراهم آوردند و فرسخها دورتر از محل واقعه، اطراف بیابان وسیع را در محاصره گرفتند
بخوانید