آوردهاند که در زمان قدیم در آنسوی آبها، پادشاه ظالمی زندگی میکرد که مردم از دستِ ظلم و ستمهای او به تنگ آمده بودند و خاطری رنجیده از او داشتند
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه های گلستان
حکایات گلستان: وزیر دانا / پاداش حق شناسی
آوردهاند که در زمان قدیم در سرزمینی دور، حاکمی بود که عادل و مهربان بود، اما سختگیر و دقیق. آنچنان سختگیر بود که اگر خلافِ کوچکی از اطرافیانش سر میزد، بیهیچ چشمپوشی، تنبیهش میکرد و زندانی.
بخوانیدحکایات گلستان: غلام دریا ندیده / قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید
آوردهاند که در زمان قدیم، پادشاهی تصمیم گرفت به سرزمینی دیگر سفر کند. وسایل سفر را مهیا کرد و یکی از غلامانِ نزدیک خود را نیز با خود به همراه برد، آنها به کشتی نشستند و سفر را آغاز کردند.
بخوانیدحکایات گلستان: لیلی و مجنون / چشم ها را باید شست
آوردهاند که در زمان قدیم، یکی از حاکمان عرب، داستان عشق مجنون را شنید و به حیرت افتاد و انگشتِ تعجب به دندان گَزید. به او گفتند که مجنون از عشق لیلی به کوه و بیابان پناه برده و با گوزنها و آهوها و پرندهها و چرندهها و خزندهها زندگی میکند
بخوانیدحکایات گلستان: مؤذن زشت آواز / اذان گو باید خوش صدا باشد
آوردهاند که در زمان قدیم مؤذن زشت آوازی بود که علاقهی فراوانی به اذان گفتن داشت. هرروز به مسجد میرفت و با صدای زشت و گوشخراشش اذان میگفت.
بخوانید