گربههای وحشی خیلی بزرگتر از گربههای اهلی هستند و در جنگلها زندگی میکنند. این گربهی وحشی که ما داستانش را میخواهیم بگوییم، نزديك يك دهکده زندگی میکرد. مردم دهکده خیلی مرغ و جوجه داشتند و گربهی وحشی مرتب آنها را میگرفت و میخورد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه های پریان
قصه کودکانه: کفتار، بزغاله، پلنگ و ذرت || حل معمای بامزه!
این داستان دربارهی کفتار است. کفتار چند روزی بود که چیزی نخورده بود و احتیاج به غذا داشت. او يك روز صبح از دهکدهاش بیرون آمد، قایقش را برداشت و از اینطرف رودخانه به آنطرف رفت. طرف دیگر رودخانه که رسید قایقش را در محلی مخفی کرد و خودش وارد دهکده شد.
بخوانیدقصه کودکانه: بازی غلتاندن تختهسنگ از تپه
روزی کالولو خرگوشه و شیر میان جنگل باهم بازی میکردند؛ این دفعهی اول آنها نبود. آنها اغلب باهم بازی میکردند. يك روز موقع بازی شیر باعث ناراحتی کالولو شد و او را اذیت کرد.
بخوانیدقصه کودکانه: کالولو خرگوشه، کفتار و کوزه روغن
كفتار و کالولو خرگوشه باهم دوست بودند و در يك دهکده زندگی میکردند؛ يك روز کالولو به کفتار گفت: «میدانی کفتار، ما غذاهایِ خوبِ روغندار نمیخوریم.»
بخوانیدقصه کودکانه: اسب آبی و آتش || در انتخاب دوست دقت کنیم!
در زمانهای قدیم بدن اسب آبی سرتاپا از مو پوشیده بود. کالولو خرگوشه و آقای اسب آبی باهم رفیق بودند و خوب است بدانید آنها هردو باهم دوست آتش هم بودند و آتش هم دوست آنها بود.
بخوانید