در زمانگی خیلیخیلی قدیم، توی یک دهکده خری زندگی میکرد که سالهای سال برای صاحب خود خدمت کرده بود؛ اما پس از گذشت سالها، خر، پیر و فرسوده شده بود و دیگر هیچ کاری از عهدهی او ساخته نبود. به این دلیل صاحب خر تصمیم گرفت که دیگر خوراک به خرش ندهد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه های فارسی
قصه های قشنگ فارسی: کلاغ انتقامجو / پیروزی اندیشه بر دشمن نیرومند
در دامنهی کوهی، درختی قرار داشت که روی آن یک کلاغ با جوجههایش زندگی میکرد. او روزها در پی غذا از لانهاش خارج میشد و بعدازآنکه غذایی مییافت به لانهاش مراجعت مینمود و با غذایی که آورده بود شکم جوجههایش را سیر میکرد.
بخوانیدقصه های قشنگ فارسی: چشمهی ماه / پیروزی خرگوش باهوش بر فیل های زورگو
داستانگویان نوشتهاند که: در سرزمین فیلها خشکسالی روی داد. آسمان اخمهایش را درهم کرد و برای چندین سال حتی یک قطره باران به روی زمین نفرستاد. در اثر این کار تمام رودخانهها و چشمهها خشک شدند و به همین دلیل عدهی زیادی از فیلها در اثر بیآبی هلاک گردیدند.
بخوانیدقصه های قشنگ فارسی: لاکپشت زباندراز / عاقبت بدقولی لاک پشت به مرغابی ها
یکی بود یکی نبود. لاکپشتی بود که در آبگیری لانه داشت. ازقضا دو مرغابی نیز در آن آبگیر زندگی میکردند که با لاکپشت دوستی و رفاقت نزدیکی داشتند. لاکپشت و مرغابیها سالها بود که در آنجا میزیستند. آنها از روزی که یکدیگر را دیده بودند باهم دوست شده بودند.
بخوانیدقصه های قشنگ فارسی: خرگوش و شیر ستمگر / پیروزی اندیشه بر زور
داستانسرایان نقل کردهاند که: در کنار یک جنگل سرسبز و انبوه، نیزار زیبایی بود که در آن جویبارها و چشمههای فراوانی وجود داشت. در آن نیزار گلهای فراوان و قشنگی روییده بود که عطر آنها از فاصلهی دوری احساس میشد. در آن محل زیبا و تماشایی، به سبب فراوانی آب و گیاه حیوانات زیادی زندگی میکردند.
بخوانید