Tag Archives: قصه های روسی

قصه کهن روسی: دکتر آی-وای / داستان پزشک فداکار 8#

قصه کهن روسی: دکتر آی-وای / داستان پزشک فداکار 8# 1

یکی بود، یکی نبود. در زمان‌های خیلی قدیم، دکتر مهربانی بود به نام دکتر «آی-وای». یک روز گرم تابستان دکتر زیر درخت نشسته بود. گاوها، گرگ‌ها، سگ‌ها، خرس‌ها، سوسک‌ها، پروانه‌ها، کرم‌ها و سایر حیوانات دیگر برای معالجه پیش او می‌آمدند

بخوانید

قصه کهن روسی: انگشتر جادو / پایان خوش پسرک مهربان و خوش قلب 6#

قصه کهن روسی: انگشتر جادو / پایان خوش پسرک مهربان و خوش قلب 6# 2

در یکی از ممالک پهناور و وسیع، پیرمرد و پیرزنی زندگی می‌کردند که پسری به اسم مارتنیکا داشتند. پیرمرد تمام عمر خودش را صرف شکار حیوانات و پرندگان کرده و از این راه قوت لایموت خانواده را تأمین می‌کرد.

بخوانید

قصه کهن روسی: شاه و مرد روستایی / برنده‌ مسابقه‌ قصه‌ گویی 5#

قصه کهن روسی: شاه و مرد روستایی / برنده‌ مسابقه‌ قصه‌ گویی 5# 3

در ایام قدیم، پادشاهی سلطنت می‌کرد که به شنیدن روایات و قصه‌های گوناگون علاقه‌ی زیادی داشت. منتهی، خوشش نمی‌آمد که قصه‌ها را تکرار کنند. درباریان هر چه قصه و افسانه می‌دانستند، برای پادشاه تعریف کردند و بالاخره اعتراف کردند که از این حیث چنته‌شان خالی شده است.

بخوانید

قصه کهن روسی: نبرد پل چوبی / سه پهلوان روس به نام‌های ایوان 4#

قصه کهن روسی: نبرد پل چوبی / سه پهلوان روس به نام‌های ایوان 4# 4

در یکی از کشورها، پادشاه و ملکه‌ای زندگی می‌کردند که زندگی‌شان از هر حیث خیلی خوب بود، منتها بدبختی آن‌ها این بود که بچه نداشتند. روزی، ملکه در خواب دید که در نزدیکی قصر، استخر بزرگی هست که ماهی دم طلائی قشنگی در آن زندگی می‌کند و اگر کسی این ماهی را بخورد، فرزندی به دنیا می‌آورد.

بخوانید