آسیابانی بود که دختری زیبا داشت. وقتی دختر بزرگ شد، بزرگترین ارزوی اسیابان این بود که او ازدواج کند و ازدواجش با خوشبختی همراه باشد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه عامیانه
افسانهی سه پری ریسنده / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، دختر جوانی زندگی میکرد که بسیار تنبل و تن پرور بود. او از کار کردن بدش میآمد
بخوانیدافسانهی بچهای که عوض شده بود / قصهها و داستانهای برادران گریم
زنی فقیر بچه ای کوچک داشت. پریان بچه او را برداشتند و با خود بردند و به جای آن بچه دیگری گذاشتند.
بخوانیدافسانهی سفر دختر خدمتکار / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، دختر خدمتکاری بود که به خاطر تمیزی و پرکاریاش مورد توجه و علاقه ارباب و زن ارباب بود.
بخوانیدافسانهی کوتولهها و کفاش / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزگاری، کفاشی بود که خیلی فقیر شده بود، البته خودش مقصر نبود. فقط به اندازه دوختن یک جفت کفش، چرم برایش باقی مانده بود.
بخوانید