روزی جنگلبانی به شکار رفت. هنوز راه چندانی در جنگل طی نکرده بود که صدای بچه ای کوچک توجه او را جلب کرد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه عامیانه
افسانهی زیبای خفته / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پادشاه و ملکه ای بودند که چون فرزندی نداشتند همیشه غصه دار بودند.
بخوانیدافسانهی سلطان پیر و دوستانش / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، یک روستایی بود که سگی به نام «سلطان» داشت. آن سگ سالها در خدمت مرد روستایی بود ولی دیگر پیر شده بود
بخوانیدافسانهی لیوان شگفت انگیز / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، مردی بود که فرزندان زیادی داشت. او ناچار شده بود از دوستانش بخواهد برای گذران زندگی هر یک از فرزندانش او را یاری دهند.
بخوانیدافسانهی مهمانان پردردسر / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، مرغ و خروسی تصمیم گرفتند برای دیدن ارباب پیر خود دکتر کوربِس به ده بروند.
بخوانید