دشمن، شهر اُستِندییِن (Ostendien) را محاصره کرده بود و اعلام کرده بود که پس از دریافت ششصد دینار دست از محاصره خواهد کشید.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه عامیانه
افسانهی بافنده تنبل / قصهها و داستانهای برادران گریم
در یک روستا زن و مردی زندگی میکردند. زن تنبل و بیعار بود و با کار کردن و زحمت کشیدن میانهای نداشت.
بخوانیدافسانهی خورشید همیشه پشت ابر نمیماند / قصههای برادران گریم
یک خیاط دورهگرد به دنبال کار، جاهای زیادی از سرزمینش را گشته بود ولی توفیقی به دست نیاورده بود
بخوانیدافسانهی فردیناند باوفا و فردیناند بیوفا / قصههای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، زنوشوهری بودند که در دوره رفاه و آسایش فرزندی نداشتند.
بخوانیدافسانهی سه همسفر / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. سه نفر بودند که تصمیم گرفته بودند همیشه باهم سفر کنند و در هر شهری که خواستند، کار کنند...
بخوانید