واریوشا دختربچهی کوچولو و زبروزرنگی بود که با پدربزرگش توی کلبهای تو جنگل زندگی میکردند. چلهی زمستون بود که پدربزرگ هوس توتون کشیدن کرد. بدجوری سرفه میکرد و از ضعف تنش مینالید و مرتب میگفت...
بخوانیدTag Archives: قصه صوتی قدیمی
قصه صوتی قدیمی: لیلی لیلی حوضک || جوجه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک!
لیلی لیلی حوضک! جوجه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک! مرغه نگاه کرد، خروسه هم دوید، لب حوض رسید، جوجهشو ندید - جوجه ی من کو؟
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: قصهی طوقی || سروده م. آزاد – کامل
یکی بود، یکی نبود. مرغکی بود خیلی قشنگ، زبروزرنگ، بال و پرش رنگبهرنگ. پر که میزد تو آسمون، درست میشد رنگین کمون، سبز میشد، زرد میشد، آبی میشد، قرمز عنابی میشد. جیک و جیک و جیک آواز میخوند.
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: شاهزاده شاد || نوشته اسکار وایلد – کامل
در بلندترین نقطهی شهر، روی پایهی بزرگی، مجسمهی شاهزادهی شاد برپا بود. تنش سراپا پوششی از طلای ناب داشت و دو یاقوت کبود درخشنده به جای چشمهاش بود و دستهی شمشیرش از یاقوت درشت سرخ بود. همه از شاهزادهی شاد تعریف می کردند و اونو دوست داشتند و در حرفهاشون، از اون مثال میآوردند…
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: بزی که گم شد || بخش 1 و 2 کامل
سالها پیش از این توی یک ده، پیرمردی زندگی میکرد که یه بز داشت. یه بز خیلی بزرگ، دندون طلای سم طلا ، قدش بلند، پشمش مثل نخ طلا، ریشش سفید، چشمهاش سیاه، شاخش بلند و پیچیده، رنگ حنا. پیرمرد این بز وُ خیلی دوست داشت و به هیچکس هم نشونش نمیداد...
بخوانید