روزی بود و روزگاری بود. چمنزار سبزی بود.چمنزاری پر از پرندههای سفید، پر از گلهای سرخ و پر از پروانههایی که بالهاشون به قشنگی این چمنزار بود. توی این چمنزار، روی علفهای سبز، زیر یک قارچ سفید، کرم شبتاب کوچولویی زندگی میکرد...
بخوانیدTag Archives: قصه صوتی قدیمی
قصه صوتی قدیمی: آهوی گردندراز || کامل
یکی بود یکی نبود. در کشوری دور، دشت بزرگی بود که آهوان بسیاری در آن زندگی میکردند. سرتاسر دشت پر از علفهای سبز و شیرین بود و چشمههای آب، آنقدر زیاد بود که هیچوقت آهویی تشنه نمیماند. هرسال بچه آهوهای تازهای به دنیا میآمدند و گلههای آهو هر سال بزرگ و بزرگتر می شدند تا آنکه یک سال، بچه آهویی به دنیا آمد که گردنِ درازی داشت.
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: روزی که خورشید به دریا رفت || خرگوش کوچولو و دریا
خرگوش کوچولو در تمام مدت شب خواب دریا رو میدید. قرار بود فردا با پدرش به کنار دریا بره. اونها در جنگل کوچیکی که نزدیک دریا بود زندگی میکردند. ولی خرگوش کوچولو تا اون موقع هنوز دریا رو ندیده بود...
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: گل اومد، بهار اومد || قصه گو: نیکو خردمند
روزی بود، روزگاری بود. تو بیابون خدا، نخودی از نخودها، خونه داشت و زندگی؛ همه چی، هرچی بگی. همه چی از همه جور، روی رَف تنگ بلور، اینور رَف، گلاب پاش، اونور رَف، گلاب پاش، ترمه و سوزنی داشت، پارچهی پیرهنی داشت. نخودی نگو، بلا بود. خوشگل خوشگلا بود...
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: قهرمان || قصهگو: نیکو خردمند
یکی بود، یکی نبود. یه دهی بود، بزرگ و آباد. خرمنهای سبز، جنگلهای سبز، نهرهای پرآب، آسمون آبی. توی این دهکده هیشکی با هیشکی دشمنی نداشت. نه سگ به گربه میپرید، نه گربه، موشوُ میدرید، نه شغال پیر، خروسوُ میبرد.
بخوانید