روزی روزگاری در دهکدهای دوردست پسری به نام «غلام» با مادر پیرش زندگی میکرد. او اهل کار کردن نبود و همیشه دوست داشت بهراحتی پول دربیاورد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه شب
داستان زیبا و آموزنده: عاقبت شیر زورگو || قصه شب برای کودکان
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. در یک جنگل سرسبز و خرم، مثل همه جنگلهای دیگر، حیوانات زیادی زندگی میکردند. در این جنگل شیر ظالمی بود که به خاطر زور زیادش خودش را سلطان جنگل میدانست.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: شاهزاده و روباه || قصه شب برای کودکان
روزی روزگاری در شهری بزرگ، پادشاهی زندگی میکرد که خداوند به او پسری داد؛ اما چند روزی از تولد فرزندش نگذشت که پادشاه همسرش را از دست داد.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: سه بچه خرس || قصه شب برای کودکان
یکی بود یکی نبود، توی یک جنگل بزرگ که حیوانات زیاد و خطرناکی هم داشت یک خرس با سه تا بچهاش زندگی میکردند. مادر همیشه مواظب بچهها بود تا توسط حیوانات وحشی آسیب نبینند.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: ملکه گلها || قصه شب برای کودکان
روزی روزگاری، دختری مهربان در کنار باغی زیبا و پرگل زندگی میکرد که به «ملکه گلها» شهرت یافته بود.
بخوانید