روزی روزگاری، دختری مهربان در کنار باغی زیبا و پرگل زندگی میکرد که به «ملکه گلها» شهرت یافته بود.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه شب
داستان زیبا و آموزنده: سنجاب قهوهای تنبل || قصه شب برای کودکان
یکی بود یکی نبود. وسط یک جنگل پردرخت و پوشیده از گل و گیاه، یک باغ گردو بود که هرسال، با گردوهای خوشمزهی زیاد، برای استفادهی ساکنان جنگل و حیوانات، به بار مینشست.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: دوستان یکدل و مهربان || قصه شب برای کودکان
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. در کنار بیشه کوچکی، حیوانات در کنار هم با خوبی و خوشی زندگی میکردند. آنها در روز به بازی و شادی مشغول بودند و شبها هم برای فردا برنامهریزی میکردند.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: گربهی شیرافکن || قصه شب برای کودکان
روزی روزگاری دهقانی گربهای داشت که از بدجنسی لنگه نداشت. یک روز دهقان از دست گربه کلافه شد. او را گرفت بُرد به جنگل و همانجا رها کرد.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: دردسر مورچهی شکمو || قصه شب برای کودکان
روزی روزگاری، یک مورچه برای جمعکردن دانههای جو از راهی عبور میکرد که نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد. ولی کندو بر بالای سنگ بزرگی قرار داشت.
بخوانید