بایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه شب

قصه کودکانه: عید شادی

قصه-کودکانه-عید-شادی

هفته اول عید بود و مهمانان زیادی هرروز به خانه شادی کوچولو و پدر و مادرش می‌آمدند. مهمانان همه خوشحال بودند و باهم حرف می‌زدند و می‌خندیدند. اما شادی کوچولو، غمگین و بداخلاق، گوشه‌ای می‌نشست و با هیچ‌کس حرف نمی‌زد.

بخوانید

قصه کودکانه پیراهن سفید و آفتاب برای پیش از خواب

قصه-کودکانه-شب-پیراهن-سفید-و-آفتاب

روزی از روزها خانم یک خانه‌ی کوچولو لباس‌هایی را که شسته بود، بُرد و روی طناب پهن کرد. بعد به آن‌ها گیره زد که باد از روی طناب پایینشان نیندازد. لباس‌ها که تمیز و شسته شده بودند، شادی کردند و سروصدا به راه انداختند. برای چی؟ برای اینکه آن‌ها پاک و تمیز شده بودند.

بخوانید

قصه کودکانه کفش‌های دختر کوچولو برای پیش از خواب

قصه-کودکانه-شب-کفش‌های-دختر-کوچولو

قصه کودکانه: روزی از روزها مادر یک دختر کوچولو برای او یک جفت کفش خرید. کفش، چه کفشی؛ آن‌قدر قشنگ که نگو و نپرس. کفش‌های دختر کوچولو دو تا کفش بنددار بود با رنگ زرد و قرمز. او تا کفش‌ها را دید گفت: «چه کفش‌های قشنگی! من تا حالا از این کفش‌ها نداشتم.

بخوانید