بایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه شب

قصه کودکانه: لاک‌پشتی که لاکش را دوست نداشت

قصه-کودکانه-لاک‌پشتی-که-لاکش-را-دوست-نداشت

«لاکی» لاک‌پشت کوچولویی است که در جنگل سرسبز و قشنگی زندگی می‌کند. او در تمام طول روز، در جنگل قدم می‌زند، از علف‌های تازه و خوشمزه می‌خورد، گل‌های رنگارنگ را بو می‌کند، از آب خنک چشمه می‌نوشد و هر وقت خسته می‌شود، سرش را توی لاک محکمش می‌بَرد و می‌خوابد.

بخوانید

قصه کودکانه: شادی کوچولو || به حیوانات کمک کنیم

قصه-کودکانه-شادی-کوچولو

دخترِ کوچولو و مهربانی بود به اسم شادی که خیلی دلش می‌خواست به همه کمک کند. یک روز مامان شادی برایش قصه‌ای خواند. قصه‌ی دختر کوچولویی که به یک پرنده که بالش زخمی شده بود کمک می‌کند و از او مراقبت می‌کند تا اینکه پرنده حالش خوب می‌شود و دوباره می‌تواند پرواز کند.

بخوانید

قصه کودکانه: کرگدن فداکار || داستان یک قلب مهربان

قصه-کودکانه-کرگدن-فداکار

در جنگلی بزرگ و سرسبز، کرگدن کوچولویی زندگی می‌کرد که هیچ دوستی نداشت. هر وقت بچه خرگوش‌ها و بچه سنجاب‌ها، باهم بازی می‌کردند و صدای خنده‌هایشان در جنگل می‌پیچید، کرگدن کوچولو جلو می‌رفت و می‌گفت: «من هم دلم می‌خواهد با شما بازی کنم.»

بخوانید

قصه کودکانه: گوش سیاه || میمون بازیگوش و نمایش حیوانات

قصه-کودکانه-گوش-سیاه-نمایش-حیوانات-در-جنگل

یکی بود یکی نبود. میمونِ کوچولو و بازیگوشی بود به اسم گوش سیاه. چون دور گوش‌هایش سیاه بود، همه او را گوش سیاه صدا می‌کردند. او دوستان زیادی داشت که تمام روز را با آن‌ها بازی می‌کرد و شب، خسته‌ی خسته به خانه می‌آمد و می‌خوابید.

بخوانید