در جنگلی زیبا و سرسبز یک جیرجیرک و یک مورچه در کنار هم خانه داشتند. آنها همسایه بودند. تابستان که هوا خوب بود و آفتاب روی شاخههای درختها میتابید، جیرجیرک روی شاخهها مینشست و آواز میخواند
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه شب
قصه کودکانه شب: بز زنگوله پا / شنگول و منگول و حبه ی انگور
روزی روزگاری بزی با هفت بزغالهاش در جنگلی سرسبز زندگی میکرد. بز مجبور بود روزها برای خرید و تهیهی غذای بزغالههایش، از خانه بیرون برود.
بخوانیدقصه کودکانه شب: بهزودی بهار از راه میرسد
اگر فصل زمستان، ساکت و غمگین به نظر میرسد به خاطر این است که در زمستان گُل کمی وجود دارد. این گلها هستند که باعث زیبایی طبیعت میشوند. در زمستان خبری از گلهای مینا و نسترن نیست.
بخوانیدقصه کودکانه شب: فقط یک لبخند کافی است / کمک به دیگران
پیرزن مهربان، آهستهآهسته قدم برمیداشت. درست مثل همهی پیرمردها و پیرزنهای نودساله در محلهای که پیرزن زندگی میکرد، همه به او مادربزرگ میگفتند. پیرزن همیشه لبخند میزد و به دیگران سیب میداد.
بخوانیدقصه کودکانه شب: در زمستان مواظب پرندهها باشیم
وقتی زمستان از راه میرسد، زندگی برای پرندهها سخت میشود. چون بهسختی میتوانند برای خودشان غذا پیدا کنند و تازه آب هم یخ میبندد. تا حالا فکر کردهاید در زمستان چگونه میشود به پرندهها کمک کرد؟
بخوانید