در پای کوه بلندی یک رودخانه وجود داشت. در کنار این رودخانه هم خانهی خانم خرگوشه و بچههای ریزهمیزه و تُپُلش بود. در فصل زمستان وقتی برف میبارید و زمین یک پارچه سفید بود، خانم خرگوشه و بچههایش همگی لباس سفید زمستانی به تن داشتند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه شب
قصه کودکانه: دماغ فیل / دیگران را مسخره نکنیم
در یک جنگل سرسبز و زیبا، یک فیل بزرگ مشغول آب خوردن بود. درست درزمانی که فیل خرطوم بلندش را داخل آب رودخانه کرده بود صدای خندهای به گوشش رسید. فیل به عقب برگشت و به دنبال صاحب صدا گشت.
بخوانیدقصه کودکانه شب: خرس و شکارچی ها / دوست خوب همیشه همراه توست
یک روز دو نفر که باهم خیلی دوست بودند تصمیم گرفتند به شکار خرس بروند. آنها تفنگهایشان را برداشتند و بهطرف جنگل حرکت کردند. به جنگل که رسیدند، ناگهان یک خرس خیلی بزرگ را دیدند
بخوانیدقصه کودکانه شب: چه آرامشی / یک آسمان پر از کلاغ
همهجا ساکت بود، برف آمده بود و بیشتر حیوانها توی لانههایشان خوابیده بودند. تنها صدایی که شنیده میشد صدای قارقار کلاغها بود. کلاغها دورهم جمع شده بودند تا باهم به دنبال غذا بروند.
بخوانیدقصه کودکانه شب: بازی های زمستانی / مواظب باشید روی برف لیز نخورید
از شب قبل داشت برف میبارید و همهجا پر از برف بود. بچهها با خوشحالی به مدرسه رفتند. آقای معلم گفت: اگر بچههای خوبی باشید میتوانید بعد از کلاس به حیاط بروید و برفبازی کنید.
بخوانید