داستانی که در ادامه میآید، داستان مدیر جوانی است که به علت تعدیل نیرو در یک شرکت، کار خود را از دست میدهد و هنگامیکه مدیر جوان از قائممقام شرکت سؤال میکند که «چرا من؟»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه درمانی
نامهای به خدا / یک داستان انگیزشی
یک روز کارمند اداره پست به نامههایی که آدرسی نامعلوم داشتند، رسیدگی میکرد. متوجه نامهای شد که روی آن با خطی لرزان نوشته شده بود: «نامهای به خدا»
بخوانیدفرشتهای در پارک / یک داستان انگیزشی
دخترکی پابرهنه و کثیف روی سکویی در پارک نشسته بود و آدمهایی را که ازآنجا میگذشتند نگاه میکرد.
بخوانیداندرزها / مجموعه جملات انگیزشی
به کودکانمان نیاموزیم، بلکه از آنها بیاموزیم.
بخوانیدسگ نابغه / یک داستان انگیزشی
قصاب با دیدن سگی که به مغازهاش نزدیک میشد، حرکتی کرد که دورش کند. اما کاغذی را در دهان سگ دید.
بخوانید