یک نفر از تیمارستانی دیدن میکرد. اتفاقاً به مریضی برخورد که بهآرامی گریه میکرد و میگفت: «پروانه، پروانه»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه درمانی
مرگ در ساعت ۱۰ صبح / یک داستان انگیزشی
چند وقتی بود در بخش مراقبتهای ویژه یک بیمارستان، بیماران یک تختِ بهخصوص در حدود ساعت ده صبح روزهای یکشنبه جان میسپردند
بخوانیددلسوزی ملا / یک داستان انگیزشی
همسایه ملانصرالدین با ناراحتی نزد وی آمد. به او گفت: ملای عزیز، همانطور که میدانی من یک مرغدانی بزرگ دارم.
بخوانیدغذای مجانی / یک داستان انگیزشی
مردی وارد رستورانی شد و دستور غذای مفصلی داد. پس از سیر شدن، مدیر رستوران را صدا زد و گفت: من دیناری ندارم ...
بخوانیدنکات باریکترازمو / مجموعه جملات انگیزشی
کسانی که به بهانه ثروتمان، ما را بزرگ میشمارند، به هنگام تنگدستیمان کوچکمان می شمارند.
بخوانید