یک روز یک خرس تنبل وارد جنگل شد. این خرس آنقدر تنبل بود که حاضر نبود دنبال غذا برود. سنجاب مهربان دلش برای خرس سوخت و برایش غذا برد؛ اما میمون زرنگ تصمیم گرفت کاری کند که خرس تنبل دست از تنبلی بردارد و خودش کارهای خودش را انجام دهد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه حیوانات
قصه کودکانه «مهمانی خرگوشها» _ بچه باید باادب باشه!
یک روز مامان خرگوشه برای سهتا بچهاش میهمانی ترتیب داد و همه حیوانات جنگل را دعوت کرد. بچه خرگوشها خیلی خوب و بادب بودند. برای همین، مامان خرگوشه میخواست بچههایش را تشویق کند.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه «میمون بدشانس»
تاحالا شده دست به هر کاری بزنید، درست از آب درنیاید؟ قصه میمون بدشانس هم درباره همین مشکل است. اما آیا واقعاً بدشانسی باعث این مشکلات می شود یا بیدقتی، عجله و ناآشنایی با روش درست انجام کارها؟
بخوانیدقصه کودکانه قشنگ زنجبیل، زرافه مهربان / آتش در علفزار
زنجبیل زرافه ای مهربان در آفریقا بود. او در یک علفزار بزرگ زندگی میکرد.زنجبیل خیلی مهربان بود و دوست داشت به همه حیوانات کمک کند. یکسال خشکسالی شد و حیوانات هیچ آب و غذایی برای خوردن نداشتند. بنابراین زنجبیل تصمیم گرفت به حیوانات کمک کند...
بخوانیدقصه کودکانه «کرهاسب کوچولوی بامزه»
تریپی یک کره اسب بامزه بود. یک روز تریپی و دوستش بلکی، گربه ملوس، از مزرعه بیرون رفتند و وارد جنگل شدند. درآنجا با چند حیوان دیگر دوست شدند و تا شب بازی کردند و شب، خسته و کوفته، با یک عالم خاطره به مزرعه برگشتند...
بخوانید