شخصیت اول داستان: «سلام جرج» جرج: «سلام! چرا انقدر لاغر شدی؟! کجا بودی این همه مدت؟ بیا تو…» قضیه خیلی مفصله. بیا یه لیوان آب بخور! من، تو مخمصهٔ بزرگی افتادم. اگه تا سه روز دیگه از من خبری نشد این نامه رو پست کن به آدرسی که برات نوشتم.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه ترسناک
قصه کودکانه و آموزنده «زاغ و راسو» – عاقبت ترسناک دوستی با دشمن! هشدار!
قصهها همیشه پایان خوشی ندارند. من که از خواندن این قصه بهتزده شدم. حتی کمی ترسیدم. این قصه، آخر و عاقبت هرکسی است که با دشمن خود دوستی و مهربانی کند. مثل کسانی که که دولت آمریکا را دوست خود میدانند.
بخوانیدقصه کودکانه «هانسل و گرتل» نسخه چکسلواکی
هانسل و گرتل دو خواهر و برادر بودند. یک روز آنها برای چیدن توتفرنگی به جنگل رفتند و گم شدند. آنها به یک کلبه عجیب رسیدند که از شیرینی درست شده بود. اما جادوگر بدجنس آنها را اسیر کرد ...
بخوانیدقصه کودکانه «سعید و سرور» نسخه ایرانی قصه ترسناک هانسل و گرتل
روزگاری هیزمشکن فقیری دو دختر و پسر به نام های سعید و سرور داشت که بهخاطر فقر نمی توانست خوب از آنها مراقبت کند. یک روز سعید و سرور در جنگل گم شدند و با یک پیرزن بدجنس روبرو شدند...
بخوانید