Tag Archives: قصه آموزنده

قصه‌های مُلستان: مردی که یکی را دوتا می‌دید || گناه دوبرابر

قصه-هاي-گلستان-و-ملستان-مرد

مردی بود که چشمش «اَحوَل» [لوچ] بود یعنی یکی را دو تا می‌دید و از بس به این علت در کار خود اشتباه می‌کرد کار مرتبی به او نمی‌دادند. در شمردن اشتباه می‌کرد، در راه رفتن اشتباه می‌کرد

بخوانید

قصه‌های گلستان: سفر تجربه || سرانجام تربیت نادرست و لوس کردن بچه

قصه-هاي-گلستان-و-ملستان-سفر

پدر خوشحال بود و مادر هم خوشحال بود که بعد از چند تا دختر قد و نیم قد، حالا خدا به آن‌ها یک پسر داده است. خدا کار خودش را کرده بود و حالا بقیۀ کار در دست پدر و مادر بود: نگهداری و تربیت.

بخوانید

داستان: لوطی انتری و جدال عمو علی || سرگرمی بی‌فایده و لهو و لعب

قصه-هاي-گلستان-و-ملستان-لوط

این داستان، حکایت سرگرمی‌های بی‌فایده و لهو و لعب‌های بی‌ارزشی است که امروزه در شبکه‌های اجتماعی همچون اینستاگرام رواج یافته است: همت آباد شهری بود مانند علی‌آباد، با همه جور آدم و زندگی فراهم. نه اینکه غم نداشتند، یا چیزی کم نداشتند. هر جا که آدمی هست یک بیش و کمی هست.

بخوانید