ماری و راسویی بهجای کشتن موش که عادت دیرینۀ هردو بود، به جان هم افتادند. موشها که آن دو را مشغول دعوا دیدند، از سوراخهایشان بیرون آمدند
بخوانیدTag Archives: قصه آموزنده
قصه آموزنده ازوپ: دو بار ناتوان || ادعای پوچ نداشته باش
موش کوری به مادر خود گفت که او چیزهایی را میتواند ببیند که موش کورهای دیگر نمیتوانند ببینند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: دیگر دیر شده است || مواظب باش کار از کار نگذرد!
پرندهای که قفسش را میان پنجرهای آویخته بودند، فقط شبها آواز میخواند. خفاشی صدای او را شنید، پیش او رفت
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: بیش از گنجایش || عاقبت تقلید بیجا
روزی روزگاری، قورباغهای گاو نری را در مرغزاری دید و به جثۀ تنومند او حسادت کرد. ازاینرو آنقدر شکم خود را باد کرد
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: تنبیهِ درخور جرم || خطاکار حتماً مجازات می شود
در ساعتی نحس، موشی صحرایی با قورباغهای نادرست، دوست شد. قورباغه پای موش را به پای خود بست و هر دو برای یافتن غذا روی زمین خشک صحرا به راه افتادند؛
بخوانید