گربهای عاشقِ جوانی زیبارو شد و به آفرودیت التماس کرد تا او را به زنی زیبا تغییر شکل بدهد. آفرودیت دلش به حال زار او سوخت و او را به آرزویش رساند.
بخوانیدTag Archives: قصه آموزنده
قصههای ازوپ: شرارت آشکار || خوبیم، اگر شما تشریف ببرید!
گربهای شنید که تعدادی از مرغهای مزرعهای مریض شدهاند؛ بنابراین لباس مبدّل پوشید، مثل دکترها کیفی با خود برداشت
بخوانیدقصههای ازوپ: سَفسَطۀ گربه || انسان زورگو هیچ منطقی نمیشناسد
گربهای به دنبال بهانهای موجّه میگشت تا خروسی را که گرفته بود، بخورد. او خروس را متهم کرد که شبها سروصدا راه میاندازد و نمیگذارد انسانها راحت بخوابند.
بخوانیدقصههای ازوپ: مارگزیده از ریسمان سیاهوسفید هم میترسد
خانهای را موش برداشته بود. گربهای متوجه موضوع شد، به آنجا رفت و تا میتوانست از آنها خورد. کشتار بیرحمانۀ گربه، موشها را به وحشت انداخت
بخوانیدقصههای ازوپ: معاملۀ پرضرر || خشم کورکورانه، مایۀ دردسر است
در مرغزاری اسبی و گرازی مشغول چرا بودند. گراز مدام آب را گلآلود و علفها را لگدمال میکرد.
بخوانید