Tag Archives: قصه آموزنده

قصه کودکانه آموزنده: طولانی‌ترین قصه دنیا / زندگی ما طولانی ترین قصه دنیاست

قصه کودکانه آموزنده: طولانی‌ترین قصه دنیا / زندگی ما طولانی ترین قصه دنیاست 1

یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود امیر جوانی زندگی می‌کرد که علاقه‌ی زیادی به شنیدن قصه داشت. برایش فرق نمی‌کرد قصه شاد باشد یا غمگین، خوب باشد یا بد؛ اما می‌گفت: «قصه باید طولانی باشد؛ هر چه طولانی‌تر، بهتر!»

بخوانید

قصه کودکانه روستایی: شلغم پربرکت / با تلاش و پشتکار و همکاری می توان به موفقیت رسید

قصه-کودکانه-روستایی-آموزنده-شلغم-پربرکت

روزی روزگاری، پیرمرد و پیرزنی با دو نوه‌ی کوچکشان در مزرعه‌ای زندگی می‌کردند. پیرمرد هرسال توی مزرعه‌اش یک‌چیز می‌کاشت: یک سال سیب‌زمینی، یک سال هویج، یک سال چغندر و آن سال هم تصمیم گرفت شلغم بکارد.

بخوانید

قصه کودکانه روستایی: اسم بلند / چرا اسم بلند خوب نیست؟

قصه-کودکانه-روستایی-اسم-بلند--ایپابفا

یکی بود یکی نبود. خیلی پیش‌ازاین در سرزمین چین دهکده‌ای بود. در این دهکده رسم بود، مردم روی پسر اولشان اسمی بگذارند که خیلی بلند و طولانی باشد. آن‌ها فکر می‌کردند «اسم بلند» آدم را بزرگ و مهم می‌کند.

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: یاس سفید و توکا / چاه نکن بهر کسی، اول خودت، آخر کسی

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-یاس-سفید-و-توکا

یاس سفید بیچاره دیگر بیش از این تحمل نداشت. تعداد زیادی توکای مزاحم آمده بودند و روی شاخ و برگ‌هایش نشسته بودند. آن‌ها برای میوه‌های سیاه یاس آمده بودند و با چنگال‌ها و نوکشان شاخ و برگ‌های یاس را می‌خراشیدند.

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: مورچه و دانه‌ی جو / پایان خوش انتظار

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-مورچه-و-دانه‌ی-جو

یک دانه جو، به هنگام درو، به‌جا مانده بود و در مزرعه افتاده و در انتظار باران بود تا خودش را زیر تکه خاکی پنهان کند. مورچه‌ای پیدایش کرد، آن را برداشت، روی کولش گذاشت و به‌طرف لانه‌ی مورچه‌ها به راه افتاد

بخوانید