جنگلی بود سبز و خرم. در گوشهای از این جنگل، چشمهی آبی بود. آب چشمه، تمیز و خنک بود. هرروز حیوانهای جنگل کنار چشمه میرفتند و از آب چشمه میخوردند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : فیل
قصه کودکانه: اژدها کوچولوی خالخالی || کاشکی من هم میتوانستم خوب باشم
روزی بود و روزگاری بود. آقا فیله و خانم بزه و مرغ حنایی باهم دوست بودند. اژدها کوچولو هم دلش میخواست با آنها دوست باشد و باهم به گردش بروند. او یک اژدهای سبز بود که روی پشتش خالهای مشکی داشت.
بخوانیدقصه کودکانه: فیل کوچولویی که فکر میکرد بزرگ شده || بی خبر، خانه را ترک نکنید!
«فیل کوچولو» فیل باادب و مهربانی است که با پدر و مادرش در جنگل بزرگ و سرسبزی زندگی میکند. فیل کوچولو و پدر و مادرش هرروز صبح از میان درختان و علفهای بلند جنگل میگذرند و کنار دریاچهی آرام و زیبایی میرسند.
بخوانیدقصه کودکانه: جوراب فیل کوچولو کجاست؟
یکی بود یکی نبود، روزی از روزهای خوب و قشنگ بهاری که همه شاد و خندان بودند، فیل کوچولو گوشهای نشسته بود و های های گریه میکرد. چون یک لنگه از جورابش را گم کرده بود و هرچه میگشت نمیتوانست آن را پیدا کند.
بخوانیدقصه کودکانه آقا فیله از همه قویتره || دوستانمان را شاد کنیم.
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود در یک روز قشنگ بهاری، همۀ حیوانات جنگل جمع شده بودند و راجع به مسئله مهمی باهم حرف میزدند. اولازهمه آقا خرسه رفت روی تختهسنگ بزرگ و گفت: «حیوانات عزیز، ما همه امروز اینجا جمع شدهایم تا راجع به مسئلۀ مهمی صحبت کنیم و آن این است که جنگل ما خیلیخیلی بزرگ است...
بخوانید