در سرزمینی دوردست، که چلچلهها زمستان را در آن میگذراندند، شاهی زندگی میکرد که یازده پسر و یک دختر داشت. یازده شاهزاده هرروز با ستارهای بر سینه و شمشیری بر کمر به مدرسه میرفتند و با مدادهایی الماسنشان بر لوحهایی طلایی مینوشتند و هرچه را که میدیدند و میشنیدند، در خاطرشان حفظ میکردند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : فداکاری
داستان کودکانه: مترسک || داستان گنجشک فداکار
در یک مزرعه، گنجشکی زندگی میکرد. لانهاش در آلاچیقی که وسط مزرعه بود و سقف آن از سایههای سبز گندم پوشیده شده، قرار داشت و با خورشید خانم همیشه دربارۀ زیبایی مزرعه و شقایقهای آن حرف میزد.
بخوانیدداستان کودکانه: گربهی فداکار || گربۀ مهربان و فرزندخواندهاش
گربهی پیری مشغول گردش در باغ بود. او یکییکی درختهای باغ را پشت سر میگذاشت و دوران جوانی خود را به یاد میآورد. گربه با هریک از این درختها خاطرهای از دوران جوانی داشت.
بخوانیدقصه مصور آموزنده برای کودکان: لاکپشت فداکار
وقتیکه لاکپشت کوچولو از تخم بیرون آمد، مادرش آنجا بود. مادر، اسم او را «سنگی» گذاشت.
بخوانید5 داستان آموزنده درباره ایثار و ازخودگذشتگی
بالاترین درجات جود و بخشش، ایثار است، چه آنکه در ایثار هم با مال و هم با جان با نیاز مبرم و ضروری خود آن را به دیگران میدهد و خود را فدا میکند.
بخوانید