داستان کودک: دو بچه قورباغه، کنار آبگیری بازی میکردند که یک گاو برای نوشیدن آب به آنجا نزدیک شد. در همین حال یکی از بچه قورباغهها میخواست به کناری بجَهد که زیر سم گاو قرار گرفت.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : غرور
قصه کودکانه و آموزنده: خرسی که خودخواهی را فراموش کرد
در این کتاب قصه کودکانه، ماجرای خرسی را میخوانید که خیلی به زور و بزرگی خودش مغرور شده بود. یک روز آقا خرسه، در حالی که یک سیب بزرگ در دست داشت، از خانهاش بیرون آمد.
بخوانیدقصه کودکانه: لاکپشت مغرور || فرمانروایی که با یک آروغ سرنگون شد
روزی بود و روزگاری. در یک جزیرهی دورافتاده، لاکپشتی بر آن فرمانروایی میکرد. جزیرهای کوچک و زیبا، تمیز و مرتب، آبش گرم و موجودات فراوانی در آن میزیستند. در آن جزیره لاکپشتهای زیادی بودند که از فرمانروای خود اطاعت میکردند
بخوانیدقصه کودکانهی: پیراهن سفید و جالباسی || غرور بیجا خوب نیست!
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. روزی از روزها پسر کوچکی صاحب یک پیراهن سفید قشنگ شد. مادر پسر کوچولو که پیراهن را برای او خریده بود، آن را به جالباسی آویزان کرد.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: شیر خودخواه || عاقبت غرور
یکی بود یکی نبود. جنگل بزرگی بود که در آن حیوانات زیادی زندگی میکردند. در آن جنگل، شیر خودخواهی بود که همیشه از خودش تعریف میکرد. حیوانات جنگل کمکم از شیر خسته شدند
بخوانید