بایگانی/آرشیو برچسب ها : غرور

قصه کودکانه: هدهد و ننه گلابی || به علم و دانشت مغرور نشو

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-هدهد-و-ننه-گلابی

در گوشه‌ای از این دنیا، هدهدی بود که روی شاخه‌ی درختی لانه داشت. درخت در باغ پیرزنی بود به اسم «ننه گلابی.» ننه گلابی خیلی مهربان بود. هرروز کنار دیوار خانه‌اش برای پرنده‌ها خرده‌نان می‌ریخت. هدهد هم می‌آمد و خرده‌نان‌ها را می‌خورد.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: گوزن مغرور || با صدای مریم نشیبا

قصه-صوتی-کودکانه-گوزن-مغرور-کاور

اسم گوزن قصه‌ی ما«شاخ بلند» است. شاخ بلند هیچ دوستی نداشت و با هیچ حیوانی هم دوست نبود. یک روز آب دریاچه یخ زده بود و حیوانات جنگل نمی‌توانستند آب بخورند. اما شاید گوزن بتواند با شاخ‌هایش کاری بکند ...

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: طاووس مغرور

قصه-کودکانه-طاووس-مغرور

در جنگلی بزرگ و سرسبز، طاووس قشنگی میان درختان بلند لانه داشت. طاووس هرروز از لانه‌اش بیرون می‌آمد، کنار دریاچۀ آرام و آبی می‌رفت، دمش را که پرهای رنگارنگ داشت، مثل چتری زیبا باز می‌کرد و در آب زلال دریاچه به خودش خیره می‌شد.

بخوانید

قصه کودکانه: سوسک نادان || هانس کریستین اندرسن

قصه-های-هانس-کریستین-اندرسن-سوسک-نادان

یکی بود، یکی نبود. سوسکی بود که در اسطبل شاهی زندگی می‌کرد. در این اسطبل، اسب مخصوص شاه هم بود. شاه این اسب را خیلی دوست داشت. چون زیبا و شجاع بود و شاه را از دست دشمن نجات داده بود؛ او را از زیر رگبار گلوله و توپ گذرانده و به جای امنی رسانده بود.

بخوانید