روزی یک عنکبوت، یک هزارپا و یک قورباغه دربارهی انسانها باهم صحبت میکردند. هزارپا گفت: «انسانها کر هستند. خیلی وقتها که از کنارشان رد میشوم با تمام قدرت پاهایم را به زمین میکوبم؛ اما آنها متوجه من نمیشوند.»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : عنکبوت
قصه کودکانه: دهکده تارعنکبوت طلایی
سالها قبل، در سرزمینی دورافتاده، دهکدهای بود که بالای یک تپه قرار داشت. نام آن دهکده «ارا» بود. ولی مردم، آنجا را به نام «تارعنکبوت طلایی» میشناختند. در آن دهکده زنی بود که پارچههای خیلی زیبا میبافت. او همچنین لباسهای بسیار زیبایی از آن پارچهها میدوخت.
بخوانیدقصه کودکانه: عنکبوت کوچولوی پُرکار || برای جامعه سودمند باشیم
توی یک مزرعه بزرگ، بین حیوانات مختلفی که در هر گوشه زندگی میکردند عنکبوت کوچولویی هم لابهلای شاخههای یک درخت زندگی میکرد. عنکبوت کوچولو از صبح تا شب ساکت و بیسروصدا تار میتنید و تار میتنید.
بخوانید