یکی بود، یکی نبود و غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. توی جنگل بزرگ، «جنگلبان» پیری باهمسرش زندگی میکرد. اونا خونه ی کوچیک و تمیزی داشتن. یه روز باد شدیدی شروع به وزیدن کرد. صدای باد در تمام جنگل پیچید.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : طوفان
قصه صوتی کودکانه: اردك جوراب پوش و 4 قصه دیگر / با صدای: مریم نشیبا #13
فهرست قصه های این مجموعه: 1- اردك جوراب پوش 2- شیرینی شب عید 3- بازی در یك روز طوفانی 4- بازی جوجه ها 5- آسمان آبی (ویژه 22 بهمن)
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: اتاق جدید لیلا كوچولو و 4 قصه دیگر / با صدای: مریم نشیبا #9
فهرست قصه های این مجموعه: 1- اتاق جدید لیلا كوچولو / 2- بادبادك رنگارنگ / 3- بازی با پدربزرگ / 4- بازی در یك روز طوفانی / 5- بره كوچولو! حرف گوش كن!
بخوانیدافسانه هایی از بومیان استرالیا: افسانه سیل بزرگ
در زمانهای قدیم، بسیار قدیم، خشکسالی عجیبی درروی زمین پدیدار شد. آنچنان خشکسالی که نهتنها یاران درد عشق را فراموش کردند بلکه زندگی تمام حیوانات در معرض خطر جدی قرار گرفت. تمام نهرهای کوچک و رودخانههای بزرگی خشکید
بخوانیدقصه های پریان: جابهجا کردنِ طوفان، تابلوها را || هانس کریستین اندرسن
در روزگار قدیم که پدربزرگ، پسربچهی کوچکی بود، شلوار و کت قرمز به تن میکرد و حمایل به کمر و پر به کلاهش میزد. آخر این طرز لباس پوشیدن پسربچههای خوشپوش بود. آنوقتها خیلی چیزها با امروز فرق میکرد. بیشتر وقتها در خیابان رژه میرفتند و نمایش میدادند و امروزه ما دیگر هیچ رژه و نمایشی نداریم.
بخوانید