یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. در یک جنگل سرسبز و خرم، مثل همه جنگلهای دیگر، حیوانات زیادی زندگی میکردند. در این جنگل شیر ظالمی بود که به خاطر زور زیادش خودش را سلطان جنگل میدانست.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : شیر
داستان مصور کودکانه: شیر نادان || عاقبت غرور بیجا و طمعورزی
روزی روزگاری، شیری بود که بسیار مغرور و ازخودراضی بود. شیر، هیکل بزرگ و تنومندی داشت و فکر میکرد که راستی راستی از همه حیوانهای دیگر قویتر است و هر کاری بخواهد، میتواند انجام دهد.
بخوانیدشیردوشیدن از گاو از چه زمانی آغاز شد؟
در آثار و مدارک تاریخی، بارها از مصرف شیر و فرآوردههای لبنی توسط انسان سخن گفته شده است. شیردوشیدن از گاو، در دوران پیشازتاریخ نیز معمول بوده است.
بخوانیدقصه کودکانه: دمم کو؟ ، عقل که نباشد جان در عذاب است …
یک روز حیوانات جنگل از خواب بیدار شدند و متوجه شدند که دم ندارند. یکی دم همه انها را دزدیده بود ...
بخوانیدقصه کودکانه قشنگ: الاغ شجاع ، شیر ترسو، روباه بلا
روزگاری الاغ زرنگی زندگی می کرد که حسابی برای صاحبش کار می کرد اما یک روز از کار خسته شد، خودش را به مریضی زد و صاحبش هم او را رها کرد تا اینکه با یک شیر ترسو روبرو شد و ماجراها داشت ...
بخوانید