Tag Archives: شعر کودکانه

آی قصه، قصه، قصه یک قصۀ پیوسته قصۀ اون عم قزی کفش‌های او قرمزی همان‌که یک نوه داشت اون رو خیلی دوست می‌داشت زندگی می‌کردند باهم خوشحال و شاد و بی‌غم

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود حسنی می‌خواست بزرگ بشه زود همیشه می‌رفت پیش مامانی بهش می‌گفت: آیا می‌دانی من کی می‌شم مثل بابا برای خودم می‌شم یک آقا؟

برای پِرسی طوطی امروز یه روز شاده تولدش امروزه شده براش آماده

آموزش اعداد و چهار عمل اصلی ( جمع و منها ، ضرب و تقسیم) به کودکان به زبان شعر: یک عروسک و یک تخت یک کالسکه، یک دست رخت

شعر کودک: هزارتا آرزو دارم خدایا! برات کدوم رو بشمارم خدایا؟؟