روزی روزگاری در شهری بزرگ، پادشاهی زندگی میکرد که خداوند به او پسری داد؛ اما چند روزی از تولد فرزندش نگذشت که پادشاه همسرش را از دست داد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : شاهزاده
داستان مصور کودکانه: دختر باادب و شاهزادهی دیرپسند
سالها قبل شاهزادهی جوان و زیبایی در قصری بزرگ با پدر و مادر خویش زندگی میکرد. یک روز پادشاه رو به همسرش کرد و گفت: «من روزبهروز پیرتر میشوم.
بخوانیدداستان کودکانه: کُتی از پوست الاغ || قصهی شاهزاده خانم بهانهگیر
در زمانهای دور پادشاهی زندگی میکرد که خیلی غمگین و ناراحت بود. چون زنی که خیلی دوست داشته یعنی همسرش، مرده بود. پادشاه دختری داشت که خیلی شبیه همسر بیچارهاش بود.
بخوانیدقصه «شاهزاده قورباغه»: مجموعه قصهها و افسانههای برادران گریم برای کودکان و بزرگسالان
در روزگاران قدیم، در آن زمان که مردم هرچه را آرزو میکردند بیدرنگ به دست میآوردند، پادشاهی زندگی میکرد که چندین دختر زیبا داشت.
بخوانیدکتاب داستان شاهزاده و گدا: نوشته مارک تواین – جلد 14 کتابهای طلائی برای نوجوانان
شاهزاده ادوارد همیشه در قصر سلطنتی بود و اجازه نداشت بیرون برود. شاهزاده آرزو داشت مثل بچه های دیگر در خیابان بازی کند. برای همین، جایش را با تام گدا عوض کرد و نزدیک بود برای همیشه توی خیابان بماند و گدایی کند ...
بخوانید