دختر زیبایی بود که پدر و مادرش مرده بودند. شاهزادهی مغروری میخواست بهزور با دختر زیبا ازدواج کند. دختر زیبا که خیلی غصه میخورد پیش دانای شهر رفت و از او کمک خواست.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : شاهزاده
قصه صوتی قدیمی: دخترک دریا || هانس کریستین اندرسن
اون دوردورها، وسط اقیانوس، آب، عین گلبرگهای گل دکمهای آبیه و مثل شفافترین شیشهها، صاف. اما عمق اون زیاده. اونقدر زیاد که هیچ لنگری به قعر اون نمیرسه و باید هزارتا منار روی هم گذاشت تا از ته اقیانوس به سطح آب رسید...
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: شاهزاده شاد || نوشته اسکار وایلد – کامل
در بلندترین نقطهی شهر، روی پایهی بزرگی، مجسمهی شاهزادهی شاد برپا بود. تنش سراپا پوششی از طلای ناب داشت و دو یاقوت کبود درخشنده به جای چشمهاش بود و دستهی شمشیرش از یاقوت درشت سرخ بود. همه از شاهزادهی شاد تعریف می کردند و اونو دوست داشتند و در حرفهاشون، از اون مثال میآوردند…
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: دریاچه قو || یک باله از چایکوفسکی
در زمانی دور، خیلی دور، جنگلها جایگاه شیاطین و اجنه بود که شبها در جامهی مهتاب، زیر درختها پرسه میزدند. پریها روی زمین قدرت زیادی داشتند. اما جادوگرها که موجودات بیرحمی بودند، اندام مقتدرترین امیران و حاکمان را از وحشت به لرزه در میآورند.
بخوانیدقصه کودکانه پریان: شاهزادهای که اسباب بازی بود
در روزگاران قدیم، آنطرف درهها و تپهها و دریاها، شاهی حکومت میکرد که برای مردمان سرزمینش، شاه بسیار خوبی بود. او با ملکهی بسیار زیبایی ازدواج کرده بود. ملکه خوشحال و شاد بود. پری کوچکی دوست او بود که نامش «تابورت» بود.
بخوانید