جک و مادرش خیلی فقیر بودند.یک روز مادر جک او را به بازار فرستاد تا گاوشان را بفروشد و غذایی بخرد.جک گاو را به یک پیرمرد عجیب داد و به جایش چند دانه لوبیا گرفت. اما جک نمی دانست که این لوبیاها سحرآمیز است و او را به سرزمین غول ها می برد ...
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : سحرآمیز
مجموعه داستان های اولیس و غول یک چشم – جلد 8 کتابهای طلائی برای نوجوانان
این کتاب، جلد 8 مجموعه کتابهای طلائی و دربردارنده 4 قصه کهن است: اولیس و غول یک چشم ، اردك سفيد ، رامپل استل کين ، قلم موی سحرآمیز
بخوانیدقصه کودکانه: شمشیر سحرآمیز / داستان پادشاه شدن آرتورشاه
این داستان مصور که از روی کارتون والت دیزنی نوشته شده، داستان معروف بیرون کشیدن شمشیر از سنگ توسط آرتور پادشاه افسانه ای انگلیس را به تصویر می کشد.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه: جک و لوبیای سحرآمیز
روزی روزگاری در دهکده ای دور، زن و شوهر فقیری با تنها پسرشان جک زندگی می کردند. آنها یک گاو شیرده داشتند. شیر گاو را می فروختند و با پولش زندگی را می گذراندند. روزی پدر خانواده مریض شد و از دنیا رفت. مادر و پسر تنها ماندند.
بخوانید