در یک دشت بزرگ و سرسبز بز مهربانی زندگی میکرد. بز دو تا بچه داشت. یک روز بز مهربان برای آب خوردن به کنار رودخانه رفت. در همین موقع زنبوری را دید که توی آب افتاده بود و داشت غرق میشد.
بخوانیدTag Archives: زنبور
قصه صوتی: زنبور بیباک || هوشیار و ملکه جدید
یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. توی یک دشت سرسبز خرم که انواع گلها و گیاهان وجود داشت زنبورهای عسل برای خودشان روی درختی کندوهایی درست کرده بودند و زندگی میکردند.
بخوانیدداستان کودکانه: زنبوری که خطهای بیشتری میخواست || قصه شب
داستان کودک: بِرتی، زنبورعسل جوان و مغروری بود. هرروز صبح وقتی از خواب بیدار میشد، قطرهی شبنمی را پیدا میکرد تا خودش را در آن ببیند و از خودش تعریف کند. چیزی که خیلی باعث غرور او میشد، نوارهای سیاه روی بدنش بود.
بخوانیدقصه مصور نوجوانان: زنبورعسلی به نام وزوزی || داستان زندگی زنبورها
قصهی «زنبورعسلی به نام وزوزی» قصه زندگی زنبورهای عسل است. زنبورهای عسل در کندو زندگی میکنند. وقتی دو ملکه در یک کندو به دنیا میآید، ملکه قدیمی به همراه تعدادی از زنبورها از کندو مهاجرت میکند و یک کندوی جدید میسازد...
بخوانیدقصه کودکانه و آموزنده «زنبور و انگور» شهر ما، خانه ما!
این قصه آموزنده درباره تمیزی و نظافت است. ماجرا اینکه، توی یک بازارچه، کاسبهای محل نظافت بازارچه را رعایت نمیکردند. برای همین، بازارچه پر از مگس و زنبور شده بود و باعث ناراحتی همه شده بود...
بخوانید