روزی روزگاری دهقانی گربهای داشت که از بدجنسی لنگه نداشت. یک روز دهقان از دست گربه کلافه شد. او را گرفت بُرد به جنگل و همانجا رها کرد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : روانشناسی ترس
داستان زیبا و آموزنده: ترس از تاریکی || قصه شب برای کودکان
یکی بود یکی نبود، همون خدای مهربون، برای همه همزبون، دختر کوچولویی را به زنوشوهری هدیه داد. پدر و مادر اسم اونو پَری گذاشتند، چون اون مثل یه پری زیبا بود.
بخوانیدشعرقصهی مصور کودکانه: حسنی ما شاد شد، از غصه آزاد شد
اتلمتل توتوله -♫♪♫- حال حسن چه جوره؟ || او غصه بر لب داره -♫♪♫- مریض شده تب داره
بخوانیدقصه مصور کودکانه: خوابهای ترسناک ته صندوقخونه / چطور نترسیم؟
هرشب یک خواب ترسناک از کمد گنجه بیرون میآمد و حسابی مرا میترساند. یک روز تصمیم گرفتم حقش را کف دستش بگذارم و حسابی او را بترسانم...
بخوانیدقصه کودکانه و آموزنده: خواب ترسناک پو : وینی پو کابوس میبیند
شب که شد، وینی پو خوابید و یک خواب ترسناک دید. گُنده فیل آمده بود تا او را بخورد. اولش پو خیلی ترسید اما بعد فهمید نباید از خوابها بترسد. چون خواب، واقعی نیست...
بخوانید